خوش آن مستی که باشد دوست پندآموز و دشمن هم
ملامت ذره وار از در درون آید ز روزن هم
هجوم گریه لختی داد بیرون از دل گرمم
که جوی دیده آتش خیز شد دریای دامن هم
شود گل خار ره گر همره صدقی و گر بی او
قدم بر گل نهی مرهم ببر همراه و سوزن هم
وفا از سنگدل یاران نهان بایست اما من
نپوشیدم که عیبم دوست میدانست و دشمن هم
مکن اهمال در مکتوب عرفی بردن ای قاصد
ولی بنشین که حسرت نامه انشا کنم من هم