" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٨٢: ما تشنگی بدجله و جیحون نمیدهیم

ما تشنگی بدجله و جیحون نمیدهیم
یک العطش بصد قدح خون نمیدهیم
آب حیات از لب ما میچکد ولی
صد چشمه زهرهست که بیرون نمیدهیم
شد رام تازیانه ماه توسن جنون
دیگر عنان فتنه بگردون نمیدهیم
این باده خون حوصله ما بخاک ریخت
جای ترحمست بمجنون نمیدهیم
اهل زمانه را هوس آب خضر بس
کس را خبر ز چاشنی خون نمیدهیم
بیدادی ازطبیعت موزون ما رسید
کز بیم دل بقامت موزون نمیدهیم
دیوانگیست عرفی و معموره دشمنی
ویرانه را بملک فریدون نمیدهیم