عمر در شعر بسر کرده و در باخته ام
عمر در باخته را بار دگر باخته ام
العطش میزند از تشنه لبی هر مویم
که قدحهای پر از خون جگر باخته ام
شاید ار تلخ کشم ناله ز حرمان سخن
طوطی گرسنه ام تنگ شکر باخته ام
ساقی مصطبه نطقم و می ریخته ام
طایر باغچه قدسم و پر باخته ام
رصد شرع هنر چون نشود محو که من
شش هزار آیت احکام هنر باخته ام
کشوری کش طرف کوچه هفت اقلیمست
بهر ویرانه دهی زیر و زبر باخته ام
صد مصپتکده در هر سخنم مدغم بود
گریه و ناله صد شام و سحر باخته ام
گفته گر شد ز کفم شکر که ناگفته بجاست
از دو صد گنج یکی مشت گهر باخته ام