تا کی بحرم تشنه لب و مضمحل افتم
کودیر محبت که بدریای دل افتم
کو معرکه عشق که از جام شهادت
بیخود شده در لجه خون بحل افتم
کو انجمن قرب که تا بال گشایم
پرسوخته پیرامن شمع چگل افتم
مسنی زمن آموز که چون شعله و مرهم
از داغ جگر خیزم و در چاک دل افتم
آخر که مرا گفت که از باغچه قدس
بیفایده در دامگه آب و گل افتم
عرفی که گمان داشت که از وادی اسلام
باز آیم و در سجده بت منفعل افتم