میرم ز شوق و گویم یا رب بحسرت من
کز داغ دل مسوزان کس را بمحنت من
هنگام نزع و مقصود دیدار دوست باشد
ای وای اگر نگردد فهم این اشارت من
خوش آنزمان که میکرد منعم ز گریه محرم
کردش بچین ابرو منع از نصیحت من
از ناوک تو عمدا دشوار میدهم جان
تا در دلت بماند ذوق شهادت من
رفتم که بهر صلحش عجزی کنم به عرفی
گو دل بکش بطعنم اینست طاقت من