بوستان پژمرده گردد از دل ناشاد من
یاسمین را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق میگوید که خاکستر شود
شانه باد صبا در طره شمشاد من
گفتم آمین مغان پرشوقتر یازاهدان
عشق گفت آمین مجقون من و فرهاد من
کفر نی اسلام نی اسلام کفر آمیزنی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره بتراشی وماند مایه
گر کنی ای برهمن گلگشت کفرآباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی هست با بنیاد من