تا برآنی که دوستدار کشی
نکشی چون من ار هزار کشی
تا کی از عشوه نیم مستانرا
بشکنی جام و در خمار کشی
آتشم زن که زنده گردم باز
گر چو شمعم هزار بار کشی
تا کی ای دل عروس عصمت را
عقد بندی و در کنار کشی
عشق را شو که خویش را ترسم
در شبیخون روزگار کشی
در قیامت کند گل افشانی
بلبلی را که در بهار کشی
ترسم ای عشق مهربان که مرا
سر بزانوی غمگسار کشی
مردم از شوق ای دعا وقتست
که کشی تیغ و انتظار کشی
منت قتلم ارکنی قسمت
دو جهانرا بزیر بارکشی
بتماشا طلب ترحم را
عرفی خویش را چو زار کشی